Tuesday, April 25, 2006

همين طور که نشستم و به صدای ريختن بارون گوش می کنم، می فهمم که چقدر دلم برای روزهای سختی که نداشتيم تنگ شده.

آيا همه عادت دارن که پَرتش کنن به جايی که دستشون نرسه ولی چشمشون ببينه؟ که بشينن و از لای اشک های نريخته با حسرت نگاش کنن؟!

Monday, April 10, 2006

«مرکز تقارن- مرکز عدم تقارن- کناره های تقارن»

با حرکت مرکز تقارن عدم تعادل خواهیم داشت و با سکون مرکز عدم تقارن, رخوت.

پس روزانه 4 تا 6 بار مرکزعدم تقارن خود را تکان دهيد! اگر با حرکت های شدید مرکز عدم تقارن از کناره های تقارن خارج شد و به بیرون پرت شد, هیچ نگران نباشید چون به علت سکون مرکز تقارن شما کماکان در حال تعادل هستید. فقط چند نقطه را از دست داده اید. ابراز افسردگی و غمگینی شدید به علت از دست دادن مرکز های عدم تقارن چیزی جز جلب توجه و ترحم نیست که منجر به تکان خوردن مرکز تقارن خواهد شد و نتیجه ای جز نابودی شما نخواهد داشت.

کاش آدمی مرکز تقارنش را می شد پرت کند هر کجا که خواست!

Sunday, April 09, 2006

خيلی ساده و باورکردنی!

خيلی ساده و مسخره،‌صحنه ای به اين رمانتيکی می تواند آغاز يک مستند حيات وحش باشد!

من حيوانم و تو حيوانتز.

Wednesday, April 05, 2006

من و رفيق-اسکيمو الآن درست ۶ سال و ۵ ماه و سه روزه که کنار هم تو برفا دراز کشيديم و به آسمون زل زديم و هيچ کدوم پا نمی شيم که به راهمون ادامه بديم. ديگه حتی يادمون نمی آد که کدممون بود که اول ليز خورد و کمک می خواست!

Saturday, April 01, 2006

دوستی هايی که با خداحافظی شروع می شوند و هوای ابری که به همان اندازه که می تواند اميدوار کننده باشد غمگين است.

اگه دستمو بگيری مطمئن باش اونقدر محکم می کِشمت که مثل خودم بيفتی تا با هم زار بزنيم. چون حسودم، چون وقتی واسّادی حالمو به هم ميزنی، چون قيافت شبيه آدمای مفتخر ميشه.

قبول کنيد که حق دارم از عصبانيت سرخ شوم وقتی نه آنقدر پيرم که از اين مسخرگی تحمل ناپذير اشکم سرازير شود و نه آنقدر جوان که به چيزی اميد بندم.