Wednesday, June 28, 2006

تو همان ژوکری هستی که در تمام اين مدت فکر می کردم ۱۰ دل است!‌ و تا وقتی هنوز کارت ها رو نشده اصرار داری:«من سرباز دلم!‌ من سرباز دلم!» ديگه بسه پسر!‌ گوشه ی کلاهتو ديدم.

Monday, June 19, 2006

وقتی قلبت ميشکنه، واقعاً يه چيزی که نمی دونم چيه که ممکنه واقعاً قلب باشه، وسط قفسه سينت ميشکنه! و خون می پاشه همه جا و از حلقت ميريزه بيرون و مزه ی دهنت شور ميشه و همه جا به خصوص جای قلب شکسته گرم ميشه و کم کم کَلت هم داغ ميشه و يه هو! يه هو دلت می خواد چشماتو ببندی. چون می فهمی که به هيچ دردی نمی خورن!

Monday, June 12, 2006

بوی نم کولر و مزه ی گوجه سبز!

پس چرا تعطيل نمی شیم؟!

:(

Friday, June 09, 2006

همان بهتر که رازهايتان را برای خودتان نگه داريد!
چون برای کسی مهم نيست و يک پاپاسی هم بابتشان نمی دهند!

نه متأسفم و نه غمگين. فقط خودم را زدم به تحير که تکان نخورم!