Thursday, September 28, 2006

حتی دوستان قدیمی هم هیچ وقت وجود نداشته اند و آهنگ های شاد هم چیزی جز یک مارش پر سر و صدا برای جنگ های آینده نیستند. حالا آنقدر دورم که می توانم عاشق تک تک آجرهای دود گرفته و بوگندوی خیابان مدرسه مان شوم. حتی آنقدر دورم که می توانم عاشق شاشیدن های بی موقع نوه های قد و نیم قدم روی فرش های نفیس ایرانیم باشم!

غم خاصی وجود ندارد! همه سلام می رسانیم شما هم سلام برسانید به همه ­ی آنهایی که وقتی می دیدمشان از صد کیلومتری راهم را کج می کردم که خدای نکرده بهشان سلام نکنم. سلام برسانید به خانم حراستی و بگویید که اسمت را گذاشته بودیم پادری شاید تصادفاً متوجه شد که چه اسم برازنده ای برایش انتخاب کرده بودیم. سلام برسانید به کافه ­های بی نظیر گاندی که با وجود بدمزه بودن همه­ ی محصولاتشان می شد زیر سقفشان سیگار کشید!(و سلام مخصوص خدمت اسرافیل عزیز)

برگ ها به هر حال قهوه ای می شوند بعد زرد و ممکن است قبل از همه­ ی این تغییرات بریزند روی زمین حالا شاید تکنولوژی هم یک کارهایی بکند که هیچ وقت نریزند یا همیشه سبز بمانند ولی بالاخره کهنه و بدبخت که می شوند، بالاخره حوصله ­شان که سر می رود!

Wednesday, September 27, 2006

مخوريد فريب آفتاب را در اين روزهاي دروغ در اين مسخرگي ابدي!
در اين جنون هميشگي غرق ميشوم و هرگز نمي خواهم صداي نفستان را بشنوم.
هرگز


Sunday, September 03, 2006

من تابلوی اشتباهی هستم بر سر راه خودم و روز به روز بیشتر گم می شوم در این توّهم سنگین، در این لختی لزج، در این کثافت شوری که از چشمهایم می ریزد.