Tuesday, March 27, 2007

ما هر چه قدر سعی کردیم با لوس کردن های پیامبرانه خودمان تنی چند به پیروان بیافزاییم نشد که نشد! به همین جهت زین پس روش های کاملاً سنتی از قبیل معجزه و مهر و عطوفت و انذار و ارعاب در پیش خواهیم گرفت.و اما...

آورده اند که چوپانی در بیابان مشغول چراندن گوسپندان خویشتن بود. هنگام چرت عصرگاهی وقتی با گردنی خمیده به چریدن حیوانات می نگریست و iPod شافلش آهنگ This is your Life از The Dust Brothers که از ساندتراک های Fight Club می باشد، آورده بود، به ناگه چهره اش در هم رفت و به مسخرگی زندگی شروع به اندیشیدن کرد. در لحظه ای کاملاً عرفانی ناگهان فرقی میان خود و چارپایانش احساس نکرد.
در این لحظه رو به آسمان کرد و سپس زمین و همه کاینات را به باد ناسزا گرفت که این چه زندگی پوچی است! حتی کار به جایی رسیده بود که به جان زبان بستگان علف خوارش هم غر می زد و از زندگی شکایت می کرد! در همین اثناء صاعقه ای از آسمان به زمین آمد و چوپان غرغرو را تکراند و با خاک یکسان کرد.
سخن کوتاه: دست از غرغر کردن بکشید که بسیار شنیع و اعصاب خورد کن است و اگر جنبه ندارید آهنگ های دیگری مثل لیلا فروهر گوش کنید! خلاصه آنکه هر گاه لب به غرغر و نالیدن از زندگی سگی خود گشودید منتظر هر گونه بلای آسمانی هم باشید! از ما گفتن بود،
باشد که همه رستگار شویم.

Sunday, March 25, 2007


چه فایده ای دارد این پیامبر شدن؟!
من اصلاً این مردمان را دوست ندارم که هدایتشان کنم!
حتی خود خدا هم 1400 سال پیش یک بار ناامید شد، من دیگر چه حرفی برای گفتن دارم؟!
بهتر است همه ی حرف هایم را با همان خود خدا بزنم.

Monday, March 05, 2007

و اما خدا!
به خاطر می آورم در کتابی یا گوشه ای خواندم که در ایران باستان دوره ای بوده است که قومی در آن اعتقاد داشتند، خدایشان واحد و همان زمان است. این قوم می پنداشتند تنها چیزی که بشر قادر نیست بر آنها فایق آید و همیشه مطیع آن است زمان است و بس! از این روی خدای خود را زمان می دانستند و حالا آنکه با این خدای خود چه کار می کردند، بنده ی حقیر بی اطلاع است.

غرض از نقل این حکایت این بود که خداوندگاری که این تن را همانا مبعوث نموده، خداوندی از همین جنس است. تو گویی اصلاْ خود زمان! و اگر این اندیشه را به خود راه می دهید که ممکن است بر او فائق آیید یا به کلکی خلاصه حالش را بگیرید، سخت کور خوانده اید. [البته این جمله ی آخر از جانب خودم بود چون خداوندگار به غایت مهربان هستند و اصلاْ اهل تهدید و ارعاب نمی باشند.]

سخن کوتاه: انسان های خوبی باشید و دست از خاله زنکی و چرت و پرت گویی پشت سر دیگر بندگان خدا بکشید. اگر احساس علافی و بیکاری به آن حد فشار آورد که نیاز شدید به خاله زنکی حس کردید، به جایش یک پاکت سیگار بکشید و این حرکت شنیع را از فکر خود بیرون کنید. باشد که همه رستگار شویم!