Monday, March 05, 2007

و اما خدا!
به خاطر می آورم در کتابی یا گوشه ای خواندم که در ایران باستان دوره ای بوده است که قومی در آن اعتقاد داشتند، خدایشان واحد و همان زمان است. این قوم می پنداشتند تنها چیزی که بشر قادر نیست بر آنها فایق آید و همیشه مطیع آن است زمان است و بس! از این روی خدای خود را زمان می دانستند و حالا آنکه با این خدای خود چه کار می کردند، بنده ی حقیر بی اطلاع است.

غرض از نقل این حکایت این بود که خداوندگاری که این تن را همانا مبعوث نموده، خداوندی از همین جنس است. تو گویی اصلاْ خود زمان! و اگر این اندیشه را به خود راه می دهید که ممکن است بر او فائق آیید یا به کلکی خلاصه حالش را بگیرید، سخت کور خوانده اید. [البته این جمله ی آخر از جانب خودم بود چون خداوندگار به غایت مهربان هستند و اصلاْ اهل تهدید و ارعاب نمی باشند.]

سخن کوتاه: انسان های خوبی باشید و دست از خاله زنکی و چرت و پرت گویی پشت سر دیگر بندگان خدا بکشید. اگر احساس علافی و بیکاری به آن حد فشار آورد که نیاز شدید به خاله زنکی حس کردید، به جایش یک پاکت سیگار بکشید و این حرکت شنیع را از فکر خود بیرون کنید. باشد که همه رستگار شویم!


1 Comments:

At 9:48 PM, Anonymous Anonymous said...

hazrate payambar,
be yaad miaavaram ke pedaram hami mara nasihat minemud ke "pesaram hamishe ba pool vaghte khod raa bekhar! ke in hamana rasme pishraft va rastegarist." bande in be khaater nadaaram ke hich bandei khodaye khish ba pool kharide bashad. aya dar maktabe shoma in mojaaz ast?
be nazare man baayad khaale zanakio halaal koni chon az lezathaye shirine zendegie va aslan ghabele taagh zadan ba ye paakat sigar nis.

 

Post a Comment

<< Home