Saturday, April 01, 2006

دوستی هايی که با خداحافظی شروع می شوند و هوای ابری که به همان اندازه که می تواند اميدوار کننده باشد غمگين است.

اگه دستمو بگيری مطمئن باش اونقدر محکم می کِشمت که مثل خودم بيفتی تا با هم زار بزنيم. چون حسودم، چون وقتی واسّادی حالمو به هم ميزنی، چون قيافت شبيه آدمای مفتخر ميشه.

قبول کنيد که حق دارم از عصبانيت سرخ شوم وقتی نه آنقدر پيرم که از اين مسخرگی تحمل ناپذير اشکم سرازير شود و نه آنقدر جوان که به چيزی اميد بندم.

2 Comments:

At 3:06 AM, Anonymous Anonymous said...

vaghti hame sinekhiz miran oftadan ziyad ham bad nist age zanoohat dard nagire az 4 zanoo rah raftan,omid varam.

 
At 2:40 AM, Anonymous Anonymous said...

روزی روزگاری يک اسکيمو به نام "کهيچی"در برف قدم می زد. ناگهان پاش ليز خورد و افتاد زمين... شروع کرد به فرياد زدن و تقاضای کمک. اسکيموی ديگری اومد و کنار اون دراز کشيد... و بعد کهيچی بلند شد و به راهش ادامه داد...ء

 

Post a Comment

<< Home