Monday, February 06, 2006

هيچ چيز جالب تر از نگاه کردن به سوختن يک تکه کاغذ نيست. سياه می شود و به سرعت می سوزد، سريع اما باور کردنی.

- يعنی اگر دستت را در يقه ام نکنی دوستم نداری؟ اگر لب نداشتم؟

- نه!

- امشب بايد شب غمگينی باشد! مدام صدای ويولن می شنوم.

- اگر نبوسمت و دستم را در يقه ات نکنم ديگر دوستم نداری؟

- نه!

نمی سوزد، يک چوب کبريت وقتی می خواهی که بسوزد. اما کاغذ و حتی پرده ها و حتی موها به سرعت می سوزند. به سرعت سبک می شوند وقتی نبايد بسوزند.

- می دانم. پيرزنی خواهم شد، با موهای سوخته . بس که زير سايه ی يک درخت بی برگ خواهم نشست.

- دوستت دارم.

3 Comments:

At 10:26 PM, Anonymous Anonymous said...

lab va yaghe faghat masire goftanesh bood.
manam ziyaddd

 
At 10:28 PM, Anonymous Anonymous said...

lab va yaghe faghat masire goftanesh bood.
manam ziyaddd

 
At 10:34 PM, Anonymous Anonymous said...

jayee vase nazare man nazashte boodan adamayee ke fek mikardam tooshoon jam reserv shode.
jahapor shode bood man ham piyade ta khoone raftam.

 

Post a Comment

<< Home