Wednesday, April 05, 2006

من و رفيق-اسکيمو الآن درست ۶ سال و ۵ ماه و سه روزه که کنار هم تو برفا دراز کشيديم و به آسمون زل زديم و هيچ کدوم پا نمی شيم که به راهمون ادامه بديم. ديگه حتی يادمون نمی آد که کدممون بود که اول ليز خورد و کمک می خواست!

2 Comments:

At 12:19 PM, Anonymous Anonymous said...

هر چی من هیچی نمیگم شما هم نمیرین !
پاشین دیگه ! بلند شین برین.
اینجا ملک خصوصیه !!!

 
At 12:37 AM, Anonymous Anonymous said...

هنگامی که آب روان با راهبندی سر راهش روبرو می شود، ايستاده، بر بزرگی و توان خويش می افزايد، پشت راهبند را با تنومندی اش پر می کند ؛ و سرانجام، از روی آن برمی گذرد. اين راهبندها يکباره سر راه آب سبز نمی شوند و راستی اين است که در هر راه گزيده شده ای، بودنشان امری طبيعی است.ء
بسياری از راهبندهای بيرونی، از درون سرچشمه می گيرند. چه شما اين راهبندها را هنگام به کار در آوردن کشمکش های درونی خويش پديد آورده باشيد و چه، به گونه ای غريزی، راههای پرگزند را برگزيده باشيد،... اين راهبندها بايستی کنار زده شوند.ء

 

Post a Comment

<< Home