شادی از چشمان سگ های خسته رفته است. حتی کبوترها هم دیگر از خودکشی های ناموفقشان نمی نالند!
زمانه ی سکوت است.
نشسته ام در گوشه ی اتاق شیشه ای ام و رعشه هایی که گاهی دستانم را از چشمانم جدا می کند. انگار دو دست برای بسته نگه داشتن چشمانم به روی این حماقت بی حاصل کافی نیست.