Friday, July 20, 2007

صدای خودم که بیگانه شده و سمفونی مرگ که به مدت شصت سال نواخته می شود، صحنه ی غریبی است: شمعی در دست، کفن پوشیده، همگام با ریتم نوای تهی کننده ی مرگ پیش می روم به سمت لبه ای که در راه است. و مدام این شمع لعنتی خاموش می شود در راه و مدام له می کنم دست و پای دیگران را از نادانی!!

بد جوری گیر کرده ام در گل و لجن، مرگ به سمتم می آید پیش. لعنت خدا به من! لعنت خدا به خود خدا که از من هم سادیست تراست.


4 Comments:

At 5:16 PM, Anonymous Anonymous said...

de be khatere hamin chizast ke bayad az tanhayi dar berim dige!!!!
dokhtar to khoobi??? be baghie begoo dasto pashoono jam konan ta zire dasto pa namoonan! taghsire chie ke to shamet khamoosh mishe heyyy! oomado asan ye nafar koor bood! omid varam fahmide bashi ke in comment hichish shookhi nabood!

 
At 5:18 AM, Anonymous Anonymous said...

man ba ejaze linkidam

 
At 2:29 AM, Blogger دانای کل said...

خدا به نظر من مازوخیسم داره نه سادیست
خدا خودشو به کشتن داد
ما رو نشوندن به عزاش

 
At 9:01 AM, Anonymous Anonymous said...

Lanat be khodaye bekhod nayamade...

 

Post a Comment

<< Home